PM20
بزرگ ترین وبلاگی که توش همه چیز هست ا ز شیر مرغ تا جون ادمیزاد
 
دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : دانشمند
نظرات (0)

نتیجه حسادت به گربه!
مردی از این که زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه می کرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چند تا خیابان آن طرف تر ول کرد. ولی تا به خانه رسید، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دور افتاده ول کرد.

آن شب مرد به خانه بر نگشت... آخر شب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربه خونه هست؟

زنش گفت: آره.

مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم! 

نظرات (0)
جمعه 19 اسفند 1390برچسب:قاچاق,شن,سیمان,قاچاق شن,دوچرخه,جک, داستان طنز, :: 16:59 ::  نويسنده : دانشمند

قاچاق شن
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد، او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد، مامور مرزی می پرسد: "در کیسه ها چه داری؟"

او می گوید: "شن"

مامور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود، یک شبانه روز او را بازداشت می کند، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.

یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و می دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟

قاچاقچی می گوید: دوچرخه! 

نظرات (0)

یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود، پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم.

مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی حملش برای او مشکل است چه برسد به این بچه.

کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل می کند؟

کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او خواسته است.

مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمی دانست که حمل این بسته برایت چقدر سخت است؟

کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت:

"خانم بالاخره یه کسی پیدا می شه به این بچه کمک کنه دیگه! 

نظرات (0)

 
سن خودتان را به من نگویید؛ چون ممکن است حقیقت را نگویید.
بسیار شسته و رفته و زیبا
رو راست باشید و به ترتیب جلو برویم، بیشتر از یک دقیقه طول نمی کشد. به ترتیب به پرسش ها پاسخ دهید.
قبل از پاسخ دادن، قول دهید که پرسش ها را از قبل نخوانید.
وقت شما هدر نمی رود (هم فال و هم تماشا)

- قبل از هر چیز ، به خاطر بیاورید که در طول یک هفته چند بار شکلات می خورید (بیش از 1 بار کمتر از 10 بار)
- عدد تعداد شکلات در هفته را ضرب در 2 بکنید.
- جمع آن را به علاوه 5 کنید.
- جمع را ضربدر 50 کنید.
- اگر امسال از تولدتان گذشته جمع را به عدد1762اضافه کنید.
- در غیر این صورت جمع را به 1761 اضافه کنید.
-حالا جمع کل که چهار رقمی است از سال تولد میلادی خودتان کسر کنید.
.

.

.

.

.

.
شما به یک عدد سه رقمی رسیده اید

اولین عدد : تعداد دفعات خوردن شکلات شما در هفته است.
دو شماره بعد سن شماست.

نظرات (1)

فقط سوپ کلم است که حال آدم را بیشتر از امتحان بهم میزند --- آلبرت انیشتین

امتحان مسخره ترین کار دنیاست ---- جرج برنارد شاو

امتحان بدون تقلب مثل کریسمس بدون درخت است ---- کی اس الیت

امتحان بخشی از زندگی است ،نه زندگی امتحانست --- پائولو کویئلو

چی گفتید امتحان؟ اصلا معنی اش را نمی دانم ---- جرج اورول

امتحان فقط یه بازیه ... یه بازیه مسخره ---- از دیالوگهای فیلم نیش

هر کس را میخواهی از خودت متنفر کنی ،امتحانش کن ---- یک ضرب المثل برمه ای

توی مدرسه هر سوالی را که در امتحانهایم درست جواب میدادم ، بعدا می فهمیدم که کاملا غلط بوده این اتفاق بعدها در زندگیم هم ادامه یافت . هر وقت فکر کردم درست رفتار کرده ام ،دیدم یک جای کار اشتباه بود ----- ارنست همینگوی

 

منبع عصر ایران

نظرات (0)


ابتدا یک ماشین حساب آماده کنید تا با هم پیش رویم.ماشین حساب موبایل هم می شود.

۱.هفت رقم شماره ی تلفن خود را در نظر بگیرید.

۲.حالا سه رقم اول آن را وارد ماشین حساب کنید.یعنی اگر تلفن شما ۱۲۳۴۵۶۷ باشد ۱۲۳ را در ماشین حساب وارد کنید.

۳.حالا این سه رقم را در ۸۰ ضرب کنید و حاصل را با ۱ جمع کنید.

۴.عدد به دست آمده را در ۲۵۰ ضرب کنید.

۵.حالا چهار رقم پایانی تلفن خود رابا عدد به دست آمده جمع کنید. یک بار دیگر چهار رقم پایانی شماره ی خود را با آن جمع کنید.

۶.عدد ۲۵۰ را از حاصل به دست آمده کم کنید.

۷.حالا حاصل را تقسیم  بر 2 کنید

 

منبع دی نیوز

نظرات (0)


 

الو ... الو... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

پس چرا کسی جواب نمیده؟

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت 

نظرات (1)
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 15:50 ::  نويسنده : دانشمند

 

معانی نام 20 کشور جهان 
 
1-ایران: سرزمین نجیب زادگان (آریاییان)
 
2-آذربایجان: آتورپاتکان (نگهدار آتش)
 
3-آرژانتین: سرزمین نقره
 
4-آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما (آفتابی)
 
5-آلبانی: سرزمین کوهنشینان
 
6-آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن
 
7-آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود
 
8-اتریش: شاهنشاهی شرق
 
9-اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان
 
10-ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن (نام نبیره ی نوح )
 
11-ازبکستان: سرزمین خودسالارها
 
12-اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی
 
13-استرالیا: سرزمین جنوبی
 
14-اسرائیل: جنگیده با خدا
 
15-افغانستان: سرزمین قوم افغان
 
16-السالوادور: رهایی بخش مقدس
 
17-امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی
 
18-انگلیس: سرزمین قوم آنگل
 
19-ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
 
20-ایرلند: سرزمین قوم ایر (شاید هم معنی با آریا)
 
نظرات (2)
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : دانشمند

 

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به
دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟


روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.


تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.


ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.


آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.


گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟


فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:


باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد.


بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟


دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.


ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟


نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.


و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.


در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.


وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.


همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.


تقاضای او همین بود.


همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.



گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟


سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟


آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟


حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.


مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟


آوا، آرزوی تو برآورده میشه.


آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .


صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.


در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.


چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.


خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.



اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.



نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .


آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .


آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.


سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟


خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

نظرات (0)
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: 14:19 ::  نويسنده : دانشمند

 خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند...

خواستم ستایش کنم ، گفتند خرافات است...

 خواستم عاشق شوم ، گفتند دروغ است...

 خواستم گریستن ، گفتند دروغ است...

 خواستم خندیدن ، گفتند دیوانه است...

 

      دنیا را نگه دارید ، میخوام پیاده شوم...

نظرات (0)
پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: 17:7 ::  نويسنده : دانشمند

 

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که

 مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢
۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و

هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با

لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با

لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.

کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند

و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن

باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای

پسرتان پزشک مراجعه نمی‌کنید؟

مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم.

امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند !!!

 

نظرات (0)
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : دانشمند

تست شخصیت بوسیله میوه ها فال

اگه یک سبد میوه ببینی اول چی بر می‌داری ؟

تشخیص شخصیت خود با کمک میوه ها

فال و تست شخصیت

فرض کنید ظرفی پر از انواع میوه های مختلف جلوی شماست

میوه مورد علاقه تان را بردارید ولی دقت کنید!

ممکن است با انتخاب این میوه اسرار و رموز شخصیت شما به سرعت فاش شود

در حقیقت این تست روانشناسی به سادگی نشان می‌دهد

که شخصیت افراد مختلف نسبت به انتخاب میوه مورد علاقه شان چگونه است.


سیب
اگر سیب میوه مورد علاقه شماست فردی افراطی هستید که از روی انگیزه آنی و بدون فکر قبلی کاری را انجام می‌دهنید رک گو هستید و از مسافرت لذت می‌برید می‌توانید خیلی خوب رهبری یک گروه را به عهده بگیرید و کارها را پیش ببرید اشتیاق زیادی برای زندگی کردن دارید که این انگیزه شما از نظر اطرافیان بی همتاست


پرتقال
فردی صبور و پر طاقت هستید که اراده تان بسیار قوی است دوست دارید کارها را به اهستگی ولی بطور جدی انجام دهید خجالتی هستید و نزد اطرافیانتان قابل اعتمادید شریک زندگی خود را با دقت و تمام احساس قلبیتان انتخاب می‌نمایید و از هر گونه مشاجره و ناسازگاری اجتناب می‌کنید.


هلو
رفتار دوستانه ای دارید رک گو و پر حرف هستید که به جذابیت شما می‌افزاید رفتار ناشایست دیگران را خیلی سریع می‌بخشید و فراموش می‌کنید. برای رفاقت ارزش زیادی قائلید و رگه هایی از استقلال طلبی و بلند پروازی در شخصیت شما دیده می‌شود که باعث شده شخصی زرنگ و فعال جلوه کنید کمال طلب احساساتی صادق و با وفا هستید. بر هر حال دوست ندارید همه امیال خود را در مقابل دیگران نشان دهید.


گلابی
اگر تمام توجه تان را به کاری معطوف کنید می‌توانید آن را با موفقیت انجام دهید گاهی در انجام کارهایتان بی ثبات و متعییر هستید و مایلید که از نتایج سعی و تلاش خود خیلی سریع مطلع شوید از شرکت در بحث های خوب و مفید لذت می‌برید بی طاقت هستید و زود هیجان زده می‌شوید با توجه به اینکه به سرعت دوستی های خود را بر هم می‌زنید نگهداری رفقا برای شما چندان ساده به نظر نمی رسد.


گیلاس
اگر گیلاس میوه مورد علاقه شماست زندگی همیشه برایتان شیرین نیست و اغلب با فراز و نشیب های زندگی مواجه می‌شوید بجای داشتن در آمدی جزئی به شیوه ای برای دریافت مقداری زیادی پول فکر می ‌کنید ذهن خلاقی دارید و به دنبال فعالیت های خلاقانه هستید یک شریک زندگی صادق و با وفا محسوب می‌ شوید ولی ابراز احساسات برایتان کار ساده ای نسیت خانه شما در حکم پناهگاهتان است و از هیچ چیزی به اندازه اینکه در کنار فامیل های نزدیک و افراد مورد علاقه تان باشید لذت نمی‌برید


موز
فردی با محبت ملایم خونگرم و دلسوز هستید اغلب اوقات از کمبود اعتماد به نفس رنج می‌برید و کمی احساس ترس در شما دیده می شود برخی مواقع مردم از اخلاق خوب شما سو استفاده می‌کند شریک زندگی خود را تحت هر شرایطی که از نظر روحی و جسمی داشته باشید می‌پرستید و ارتباطات شما با دیگران در وضعیت متعادلی قرار دارد.


نارگیل
جدی متفکر و اندیشمند هستید اگر چه از روابط اجتماعی تان لذت می‌برید ولی در انتخاب شریک زندگی بسیار سخت گیر هستید در کارهایتان سر سختی و سماجت دارید ولی لزوما بی پروا نیستید زیرکی تیزهوشی و گوش به زنگ بودن از دیگر خصوصیات شخصیتی شماست باید مطمئن شوید که در هر زمینه ای و به ویژه از لحاظ شغلی در راس امور قرار دارید شریک زندگی شما باید فرد باهوشی باشد احساسات در زندگی برای شما مهم است ولی به طور حتم برایتان همه چیز نیست!


انگور سیاه
به طور کلی فردی مودبی هستید به سرعت عصبانی می‌شوید ولی خیلی سریع به حال اولیه باز می‌گردید از زیبایی در هر نوع ان لذت می برید فرد محبوبی هستید شما سرشت خونگرم و سخاوتمند دارید. میل زیادی برای زندگی در شما موج می زند و از انجام هر کاری که می‌کنید لذت می‌برید شریک زندگی تان باید در هیجانات شما سهیم شود و از پیشنهاداتتان لذت ببرید.


آناناس

به سرعت تصمیم می‌گیرید و در انجام کارهایتان سریع و چابک هستید تغییرات شغلی شما را نمی‌‌ترساند که این موضوع یکی از برتری های شخصیت شماست توانایی استثنایی در سازماندهی کارهایتان دارید و از حجم زیاد وضایف اطرافتان نمی‌هراسید سعی دارید در ورابط خود با دیگران متکی به نفس صادق و درستکار باشید دوستان خود را خیلی سریع انتخاب نمی‌کنید ولی اگر شخصی را برگزینید تا آخر عمر با شما خواهد بود به ندرت احساساتی می‌شوید و شریک زندگی تان اغلب تحت تاثیر یکرنگی شما قرار می‌گیرد ولی اجازه ندهید که به دلیل عدم توانایی شما در ابراز محبت ناامید شود.

 لطفا بعد از خوندن مطلب توی نظرات میوه ی خودتون رو بنویسید
 

نظرات (3)

صفحه قبل 1 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان 20pmبزرگ ترین وبلاگی که توش همه چیز هست از شیر مرغ تا جون ادمیزادو آدرس eq.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 69
بازدید ماه : 97
بازدید کل : 45800
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 1

lvc ugl