PM20
بزرگ ترین وبلاگی که توش همه چیز هست ا ز شیر مرغ تا جون ادمیزاد
|
||
دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, :: 18:50 :: نويسنده : دانشمند جمعه 19 اسفند 1390برچسب:داستان,داستان کوتاه,داستان اموزنده,داستان طنز,گربه,حسادت, :: 17:2 :: نويسنده : دانشمند نتیجه حسادت به گربه! قاچاق شن جمعه 19 اسفند 1390برچسب:بسته,سنگین,بسته سنگین,داستان,داستان کوتاه,داستان اموزنده,داستان طنز, :: 16:58 :: نويسنده : دانشمند یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود، پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم. دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:نظریات,بزرگان, نظریات بزرگان,امتحان,نظریات بزرگان در مورد امتحان,فلسفی,سخنان بزرگان, :: 21:18 :: نويسنده : دانشمند فقط سوپ کلم است که حال آدم را بیشتر از امتحان بهم میزند --- آلبرت انیشتین
منبع عصر ایران دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:شماره تلفن,پیدا کردن,پیدا کردن شماره تلفن,ماشین حساب,پیدا کردن شماره تلفن خود با ماشین حساب , :: 21:9 :: نويسنده : دانشمند
منبع دی نیوز
الو ... الو... سلام یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 15:50 :: نويسنده : دانشمند
معانی نام 20 کشور جهان
1-ایران: سرزمین نجیب زادگان (آریاییان)
2-آذربایجان: آتورپاتکان (نگهدار آتش)
3-آرژانتین: سرزمین نقره
4-آفریقای جنوبی: سرزمین بدون سرما (آفتابی)
5-آلبانی: سرزمین کوهنشینان
6-آلمان: سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن
7-آنگولا: از واژه نگولا که لقب فرمانروایان محلی بود
8-اتریش: شاهنشاهی شرق
9-اتیوپی: سرزمین چهره سوختگان
10-ارمنستان: سرزمین فرزندان ارمن (نام نبیره ی نوح )
11-ازبکستان: سرزمین خودسالارها
12-اسپانیا: سرزمین خرگوش کوهی
13-استرالیا: سرزمین جنوبی
14-اسرائیل: جنگیده با خدا
15-افغانستان: سرزمین قوم افغان
16-السالوادور: رهایی بخش مقدس
17-امارات متحده عربی: شاهزاده نشین های یکپارچه عربی
18-انگلیس: سرزمین قوم آنگل
19-ایالات متحده امریکا: از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
20-ایرلند: سرزمین قوم ایر (شاید هم معنی با آریا)
یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 15:11 :: نويسنده : دانشمند
همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد. بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام. و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد. در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه. تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟ حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش. مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟ آوا، آرزوی تو برآورده میشه. آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود . صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام. چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه. خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین. سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟ خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند. باران میبارد، آب روی من چکید. پسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند !!!
یک شنبه 5 تير 1390برچسب:, :: 14:38 :: نويسنده : دانشمند تست شخصیت بوسیله میوه ها فال صفحه قبل 1 صفحه بعد موضوعات
![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ
![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]() |
||
![]() |